صفیر سیمرغ در نیشابور
- پنج شنبه, بهمن ۲, ۱۳۹۳, ۱۰:۴۲
- دكتر اسلامي ندوشن
- 1,680 بازدید
- ثبت نظر

دکتر محمد علی اسلامى ندوشن- نویسنده، محقق و مترجم معاصر- در طول سالیان پربار زندگىاش سفرهاى بسیاری به کشورهاى مختلف جهان و جای جای کشور گهرخیزمان داشته، سفرنامههای وی از بىنظیرترین سفرنامههاى معاصر است از این روی و به خاطر سبک و قدرت نویسندگی اسلامی ندوشن، به وی لقب «سلطان نثر معاصر» را دادهاند. «صفیر سیمرغ»، یادداشت های سفر دکتر اسلامی ندوشن، به گوشه و کنار ایران و جهان است. این سفرنامه نخستین بار در سال ۱۳۴۹ در مجله یغما به چاپ رسید. دو بخش از صفیر سیمرغ، با عنوانهای «خیام و نیشابور» و «بار دیگر نیشابور» یادداشتهای دکتر اسلامی ندوشن را در سفر به نیشابور در خود جای داده است.
در اینجا بخشهایی از یادداشت سفر نوروزی دکتر اسلامی ندوشن، در فصل «بار دیگر نیشابور» کتاب صفیر سیمرغ، را بازخوانی مینماییم.
«پس از هفت سال، بار دیگر گذر من به نیشابور افتاد و چند روزی از تعطیل نوروزی را در جوار تربت خیام و عطار گذراندم … به من گفته بودند که هر سحر، ستاره عجیبی در آسمان نیشابور پدیدار میشود. یک شب، سحر برخاستم و به تماشای آن رفتم. ستاره دنبالهدار بود. دنباله نورانیاش به شکل دم طاووس بود در جانب شرق ایستاده بود. لحظهای دیگر، مثل جوجهتیغی ای به نظر آمد که کلهاش بسیار فروزان باشد و بدنش خیلی کشیده و تیغ هایش نورافشان. آسمان، بیاندازه نزدیک مینمود و ستارهها همگی شفاف بودند. سالها بود که آن ها را به این درشتی و برّاقی ندیده بودم، مثل این که از آسمان، خم شده بودند تا زمین را تماشا کنند. ماه شب بیست و یکم پریده رنگ بود و رو به لاغری میرفت؛ خرمن زده بود و هاله قرمزرنگی گردش بود؛ هر چه به طرف صبح میرفتیم، هالهاش پُررنگتر میشد.
چون صبح نزدیک شد، به خیابان بین آرامگاه خیام و عطار رفتم تا دمیدن آفتاب را تماشا کنم. خورشید، دقیقهها پیش از آن که طلوع کند، کوکبهاش از پشت کوه نمایان گردید. خرمنی عظیمی از نوری شیریرنگ به بالا کشیده شد و اندک اندک فزونی گرفت. کمی بالاتر لکههایی بود؛ گفتی پارههایی از حریر نارنجیرنگ و گلیرنگ بود که بر زانوی آسمان انداخته بودند، هر چه خورشید به دمیدن، نزدیکتر میگشت، این لکهها درخشانتر و پُررنگتر میشدند. پیش از آن که آفتاب طلوع کند، پرتوش از دور بر کنگره کوههای جنوبی و غربی پدیدار شد و سپس به پایین خزید، و سرانجام خیلی نرم و شرمگین، بر کلبههای گلی و کشتهها افتاد. ناگهان از پس برف اندکی که بر ستیغکها مانده بود، خورشید دم زد. شعاعش مثل تیغی به چشم میخورد. یک دفعه، گفتی دنیا عوض شد. چند لحظه بعد، همه پیکرش نمایان گردید، متلألی و خیرهکننده و به طرز وصفناپذیری باشکوه؛ مانند دریایی از قلع مذاب بود.
در بین آن همه نامداران و بزرگان علم و ادب که در نیشابور زندگی کرده و مردهاند و اسامی آنها نزدیک بیش از دو هزار تن در تاریخ نیشابور آمده است، جای بسی تعجب است که فقط گور عطار و خیام باقی مانده باشد. چون نیشابور، چه بر اثر جنگ و چه بر اثر زلزله، بارها در معرض زیر و رو شدن و انهدام قرار گرفته، تعجبآور نیست که گورهای دیگر از بین رفته باشد، تعجب این است که فقط این دو بر جای ماندهاند. آیا این ناشی از اتفاق است یا بدان معناست که آن همه امیر و وزیر و عالم و فقیه و حکیم و ادیب، هیچ یک ارزش عطار و خیام را نداشتهاند؟ تردیدی نیست که زمانه، غربال دارد و تنها دانههای خیلی درشت را نگه میدارد و نکته قابلتوجه این است که گاهی معیار او در سنجش اشخاص با معیار مورخین و تذکرهنویسان تفاوت بسیار میکند.
چون بر دشت وسیع نیشابور نگاه میکردم و گذشته شهر را به یاد میآوردم، این فکر در سرم گذشت که چه خوب بود دانشگاهی برای مطالعه در فرهنگ و تمدن و تاریخ و هنر ایران، در این جا ایجاد میگردید؛ با توجه به این امر که در خراسان از لحاظ فرهنگ و تمدن و تاریخ، بارورترین سرزمین ایران بوده است، و نیشابور، طی قرنها مهمترین مرکز فرهنگی این سرزمین به شمار میرفته، و نیز با توجه به این امر که نیشابور، موقعیت جغرافیایی و طبیعی ممتازی دارد، ایجاد چنین مؤسسهای در آن از هر شهر دیگر مناسبتر است. گذشته از گشادگی افق و خوشی هوا، خلوت نیشابور بهترین فرصت را به معلم و دانشجو و محقق میدهد، تا دور از هیاهو و زرق و برق شهرهای بزرگ، به تحقیق و تحصیل و تفکر و تأمل پردازند. اگر قرار باشد که روزی در برابر این هجوم تمدن صنعتی، کانون مقاومتی ایجاد شود، جایی بهتر از نیشابور به دشواری میتوان یافت».
صبا
کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند:
درباره نویسنده
نوشتن دیدگاه
شما میتوانید از تصاویر مخصوص خود در قسمت نظرات استفاده نمایید برای اینکار از وب سایت آواتارکمک بگیرید .